سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مریم و مطهره

نظر

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود یک دختری به اسم سوگل بود یک روز سوگل دیر بیدار شد موقعی که از
خوابب بیدار شد دید ساعت 9 صبح است و خواب مونده و نتوانست به مدرسه برود بعد شروع کرد به گریه کردن مادر آمد گفت
چی شده عزیزم؟ سوگل با گریه جواب داد..  خواب موندم و نتوانستم به مدرسه بروم
مادر گفت فکر کن ببین علت خواب موندنت چی بود تو دیشب دیر خوابیدی
سوگل خیلی پشیمان می شود و به مامان قول داد که
شبها زود بخوابد قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید


*مریم خودش این قصه رو گفته و تایپ کرده... نظر یادتون نره:)